اول اردیبهشت:
میگفت موبایل میخام
به موبایل اسباب بازی و حتی انواع پیشرفته اش هم راضی نشد
میگفت یه موبایلی میخام که بتونم باهاش زنگ بزنم و پیام بدم
یکی از موبایل های قدیمی رو اوردیم شارژش کردیم و یه سیم کارت انداختیم
و برای خوشحالیش هراز گاهی بهش زنگ میزنیم
شماره افراد خانواده رو با شکل هایی ک خودش انتخاب کرد سیو کردیم تا بتونه زنگ بزنه و یادش دادیم چجور میتونه زنگ بزنه و پیام بده
هرکسی هم بهش زنگ میزنه از روی شکل میفهمه کیه ولی باز میپرسه
مثلا من زنگ میزنم گوشی رو برمیداره میگه
سلام مریم اسمت کیه؟؟؟
یعنی اسمت چیه؟ همون شما؟؟ ی خودمون

5 اردیبهشت:
کوچولوی من
خیلی وقته میخام یه چیزایی بهت بگم و برات بنویسم که وقت نشد
الان نشستم اینجا تمام و کامل در اختیارتو
نشستم که بگیرمت تو بغلم و ببوسمت و بوت کنم و حظ ببرم از بودنت کنارم
فکر می کنم به تک تک حرفهای قشنگت
فکر میکنم به حافظه ی فوق العاده بالات نه اینکه مامانتم بخام تعریف کنم که من اصلا از این مامانیی نیستم که بخام الکی تعریف کنم از بچم
ولی گاهی حرفهایی میزنی که مات و مبهوت میمونم
مثلا تو آمادای میرسیم به یه فلکه میگی مامان چرا اینجا پیاده نمیشیم قبلا همیشه اینجا از تاکسی پیاده میشدیم
یا اگر بریم خیابون فلان میگی من یادمه مهدکودکم قبلا اینجا بود
یا چیزهایی رو مربوط به یکسال پیش افراد بهشون میگی حتی به کسایی که خیلی ندیدی مثلا به دوست خاله که کلا شاید 4 بار دیده باشیش گفتی: یادته اون روز اونجور شد تو هم بودی
چیزی که مربوط به یکسال قبله
یا سوار تاکسی هستیم میرسیم به یه خیابونی یهو میگی عه مامان اینجا همینجاست که وقتی از آمادای میایم بابا میاد دنبالمون
و جالبه ک هیچی رو اشتباه نمیگی یعنی حتی با وجود شباهت خیابانها به هم بازم درست تشخیص میدی

10 اردیبهشت:
ناراحتم که پریشب هرکاری کردم نمیخابیدی اخر با عصبانیت بهت گفتم میرم بخاب تا برگردم باید خواب باشی
رفتم تو آشپزخونه و صدای آروم گریه های الکی ات برا جلب توجهم میامد و اعتنا نکردم وقتی برگشتم واقعا خواب بودی
اما همون شب تو خواب جیش کردی
و این یعنی چقدر بدون من بی آرامش خوابیدی



مامانم: به اون دوچرخه اب نریز دوچرخه زنگ میزنه
دخترک: به کی زنگ میزنه

10 اردیبهشت:
دخترکوچولوی من
چقدر رفتم مشاوره برای بهتر شدن حالت برای کمک کردن بهت
و امروز خانومی بهم گفت که آسیب هایی که خوردی دیگه هیچ وقت قابل جبران نیست
فقط میشه کنترل کرد
ناراحتم
ناراحتم که گفت داشتن اعتمادبه نفس در بزرگسالی یعنی داشتن یک رابطه خوب و سالم با پدر در 18 ماهگی تا 3 سالگی
ناراحتم که رابطه خوبی با پدرت نداری
دروغ چرا قبلا ناراحت نبودم حتی شاید یواشکی ته دلم یه کم خوشحال بودم که رابطه ات با پدرت خوب نیست. میگفتم خب خوب نباشه
ولی حالا میفهمم کسی که آسیب میبینه این تویی
حالا ناراحتم
گفت من به عنوان یه غریبه از صمیم قلبم برا دخترت خیلی ناراحت شدم
درحالیکه خونه باید محل امنیت روانی باشه درواقع خشونت خانگی در جریانه
گفت تقریبا تمام مشکلات جنسی تو در بزرگسالی برمیگرده به تربیت جنسی اشتباه بچه ها در خردسالی
یه عالمه دعوام کرد
واسه تنبیه لفظی ات سر ور رفتن به خودت
واسه داغون بودن رابطه ات با پدرت

ببخشید
دوستت دارم

تنها یک انسان آگاهه که تلاش میکنه برای بهبود
آگاه باش به خودت
خودت رو بشناس تا بتونی کنترل کنی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش مسائل جنسی کامل|اموزش جنسی زناشوئی Alicia Anna موسسه قرآنی تمهید تبریز موزیک, موزیک تبریز, دانلود آهنگ ترکی معرفی کالا طولا جزوه معماری سازمانی کارشناسی ارشد فناوری اطلاعات خیالِ دست