روزگار نوشت



امروز چادرمو نمیده نماز بخونم. بهش میگم بده عزیزم بعدش بازی میکنیم باهم
میگه نه نمیدم نمازت قضا میشه دیر میشه خب باشه بعدش گرسنه مون میشه غذا میخوریم دیگههه
شبا موقع خواب گیر میده که مامان بابا فرار از زندان میزاری، آخه من اون پسره که مایکله دوسش دارم
منم دوست دارم مایکل

دخترک رویای پرواز داره
همش میگه میخام پرواز کنم برم تو آسمون بالا برم
دیروز اومده با صدای ناراحت و بغضی ک اجبارا میده تو صداش و قیافه ی ناراحت مظلوم میگه: دارم به علاقه مندی هام فکر میکنم
میگم علاقه مندی هات؟؟ یعنی چی
میگه: یعنی یاد اون روزی افتادم ک دستم در رفت و خیلی درد میگرفت؛ یاد اون روزی افتادم ک ساعت از بالای شومینه افتاد پایین خورد تو سرم
بعد همینجوری قیافه اش مظلومه
میگم آها اینا یعنی علاقه مندی هات میگه آره و منتظره بغلش کنم و ببوسمش

دو روز پیش بهش میگم تو تا حالا پینس پسرا رو دیدی
میگه نههههه
میگم میدونی فرق داره با تو
میگه یعنی مثل من شکل قلب خوشگل نیست
من:
پرس و جو کردم کی اینجوری بهش گفته. هیچ کس نگفته بود خودش ب این نتیجه رسیده مال خودش قلبیه
اخرشم گفت ی بار ی خرده مال آراد رو تو مهدکودک دیده دایره ایه ولی مهبل من خوشگل شبیه قلبه

امروز رفتیم بیرون افتادیم تو خیابونهای مسکن مهر. دخترک یهو گفت اااا مامان کجا میریم

- میریم بیرون گردش

- میشه بریم (اسم منطقه) بریم خونه مون جارو کنیم و توش زندگی کنیم و بعدش بریم بیرون

ما دقیقا یکسال و دوماه پیش اون خونه مسکن مهر رو فروختیم. و فقط یکبار همون موقع با دخترک رفتیم اون خونه رو جارو کردیم ک بفروشیم و دخترک حتی اسم اون منطقه یادش بود و دقیقا به همون منطقه ک رسیدیم گفت و من جدا بهت زده شدم


دیشب هم قبل خواب گفت برقصم. گفتم پس بزار ازت فیلم بگیرم گفت نههه نگیر. گفتم اگر فیلم بزاری بگیرم میفرستم برا آراد ببینه ها. و قبول کرد

امروز میگفت فرستادی آراد رقصمو ببینه


یهو هیجان زده و با خوشحالی گفت ماماااان
گفتم بله
گفت پام رو ببین یه کمی مو درآورده حالا منم میتونم اپلاسیون کنم
و کلی خوشحال بود


رفتیم پارک آبی

تو یه قسمت رودخانه یهو فهمید پاهاش به زمین میرسه با خوشحالی گفت: عهههه پام زمینو گرفته

موقع برگشت هم میگفت:بازم بریم تو حوض خونه ی ما (به رودخانه ک خیلی خوشش اومده بود میگفت حوض خونه ی ما)


هرکسی ازش میپرسه دوست داری پسر بشی
با قاطعیت بهش میگه نههههه دوست دارم دختر باشم همیشه
دخترکم بسیااار خوشحالم که کیف میکنی و حظ میبری از دختر بودنت


کلماتی که تلفظ درستش رو بلده ولی همچنان مثل قبل میگه:

فوتبال توت وال
اشپزخونه اشپقسونه
یخچال یچقال
نمیدونم نیدونم
مریم  mayam میم
عزیزم عه ای زم aiizam
سیب زمینی سیبزنمی


دختر کوچولوی من
تورو میبینم که چقدر هوای من رو داری حتی کار کردن من توی خونه غذا شستن یا ظرف شستن رو میگی بابا بکن4ه و من کار نکنم اصلا
وقتی نگاهت میکنم میبینم که میدویی و خوشحالی و میخندی و با ذوق وسط خیابون میرقصی کیف میکنم
همیشه گفتم ک هیچ وقت مادر کاملی نبودم و نخواهم بود چ بسا ک مادر کامل جزو همان تعاریف مقدس انگاری مادری باشد
ولی تلاش میکنم برای خوشحال کردنت. برای ذوق کردنت از خرید یه تل چراق دار. خوشحال میشی ک بریم پارک خوشحال میشی ک دستای همو بگیریم و تو خیابون بدوییم. خوشحال میشی که هر شب برات قصه بگم خوشحال میشی که باهات بازی کنم. آفریدن این خوشحالی های کوچیک برات میدونم که پیوندمون رو قوی تر میکنه


اسمش مریم عه
چهره ی زیبایی داره بور و سفید با چشمای رنگی و اندام متناسب و موهایی خیلی بلند که تا زیر رانش میرسه
دکترای تخصصی میولوژی داره و استاد دانشگاه علوم پزشکی و عضو هئیت علمی عه
شوهرش میگن خیلی خوبه، همیشه آروم و ساکته
یه خونه ی شیک و ماشین شیک تو جای خوبی از شهر دارن و ثروتمندن
دوتا پسر داره که اونها هم زیبایند
ب نظر همه، مریم زندگی خوبی داره

امروز فهمیدم که مریم با خوردن کلی قرص خودکشی کرده که به موقع به بیمارستان میرسه و 3 روز بستری میشه
شنیدم که دانشجوهاش میگفتن: عههه استاد خودکشی کرده؟؟!!!!

امروز فکر میکردم عرصه ی زندگی چقدرررر بر یک زن باید سخت بشه که وجود بچه دست به همچین کاری بزنه، هرچی فکر کردم بجایی نرسیدم همش میپرسیدم از خودم که آخه بچه داره دوتا

امروز فکر میکردم به مریم
به اینکه همیشه سربالا دیدمش اما هیچ وقت ندیدم تو یه مهمونی از ته دلش بخنده
فکر کردم با این همه ثروت ک میتونست بهترین لباس ها رو بپوشه و اما هیچ وقت انگیزه ای نداشت برا پوشیدنشون، اینو تو هر مهمانی ای میشد فهمید؛ انگیزه

مریم تنها کمتر از یک ماه بعد از اون خودکشی ناموفق حالا مبتلا ب سرطان غدد لنفاوی شده
دیگه نیاز ب زحمتش برا خودکشی نیست
شاید خوشحال باشه،،، کی میدونه؟؟!!!!

مریم؛ خانومی هست از اقوام نزدیک ما
کاش کسی باشد که به فکر خنده باشد.


اول اردیبهشت:
میگفت موبایل میخام
به موبایل اسباب بازی و حتی انواع پیشرفته اش هم راضی نشد
میگفت یه موبایلی میخام که بتونم باهاش زنگ بزنم و پیام بدم
یکی از موبایل های قدیمی رو اوردیم شارژش کردیم و یه سیم کارت انداختیم
و برای خوشحالیش هراز گاهی بهش زنگ میزنیم
شماره افراد خانواده رو با شکل هایی ک خودش انتخاب کرد سیو کردیم تا بتونه زنگ بزنه و یادش دادیم چجور میتونه زنگ بزنه و پیام بده
هرکسی هم بهش زنگ میزنه از روی شکل میفهمه کیه ولی باز میپرسه
مثلا من زنگ میزنم گوشی رو برمیداره میگه
سلام مریم اسمت کیه؟؟؟
یعنی اسمت چیه؟ همون شما؟؟ ی خودمون

5 اردیبهشت:
کوچولوی من
خیلی وقته میخام یه چیزایی بهت بگم و برات بنویسم که وقت نشد
الان نشستم اینجا تمام و کامل در اختیارتو
نشستم که بگیرمت تو بغلم و ببوسمت و بوت کنم و حظ ببرم از بودنت کنارم
فکر می کنم به تک تک حرفهای قشنگت
فکر میکنم به حافظه ی فوق العاده بالات نه اینکه مامانتم بخام تعریف کنم که من اصلا از این مامانیی نیستم که بخام الکی تعریف کنم از بچم
ولی گاهی حرفهایی میزنی که مات و مبهوت میمونم
مثلا تو آمادای میرسیم به یه فلکه میگی مامان چرا اینجا پیاده نمیشیم قبلا همیشه اینجا از تاکسی پیاده میشدیم
یا اگر بریم خیابون فلان میگی من یادمه مهدکودکم قبلا اینجا بود
یا چیزهایی رو مربوط به یکسال پیش افراد بهشون میگی حتی به کسایی که خیلی ندیدی مثلا به دوست خاله که کلا شاید 4 بار دیده باشیش گفتی: یادته اون روز اونجور شد تو هم بودی
چیزی که مربوط به یکسال قبله
یا سوار تاکسی هستیم میرسیم به یه خیابونی یهو میگی عه مامان اینجا همینجاست که وقتی از آمادای میایم بابا میاد دنبالمون
و جالبه ک هیچی رو اشتباه نمیگی یعنی حتی با وجود شباهت خیابانها به هم بازم درست تشخیص میدی

10 اردیبهشت:
ناراحتم که پریشب هرکاری کردم نمیخابیدی اخر با عصبانیت بهت گفتم میرم بخاب تا برگردم باید خواب باشی
رفتم تو آشپزخونه و صدای آروم گریه های الکی ات برا جلب توجهم میامد و اعتنا نکردم وقتی برگشتم واقعا خواب بودی
اما همون شب تو خواب جیش کردی
و این یعنی چقدر بدون من بی آرامش خوابیدی



مامانم: به اون دوچرخه اب نریز دوچرخه زنگ میزنه
دخترک: به کی زنگ میزنه

10 اردیبهشت:
دخترکوچولوی من
چقدر رفتم مشاوره برای بهتر شدن حالت برای کمک کردن بهت
و امروز خانومی بهم گفت که آسیب هایی که خوردی دیگه هیچ وقت قابل جبران نیست
فقط میشه کنترل کرد
ناراحتم
ناراحتم که گفت داشتن اعتمادبه نفس در بزرگسالی یعنی داشتن یک رابطه خوب و سالم با پدر در 18 ماهگی تا 3 سالگی
ناراحتم که رابطه خوبی با پدرت نداری
دروغ چرا قبلا ناراحت نبودم حتی شاید یواشکی ته دلم یه کم خوشحال بودم که رابطه ات با پدرت خوب نیست. میگفتم خب خوب نباشه
ولی حالا میفهمم کسی که آسیب میبینه این تویی
حالا ناراحتم
گفت من به عنوان یه غریبه از صمیم قلبم برا دخترت خیلی ناراحت شدم
درحالیکه خونه باید محل امنیت روانی باشه درواقع خشونت خانگی در جریانه
گفت تقریبا تمام مشکلات جنسی تو در بزرگسالی برمیگرده به تربیت جنسی اشتباه بچه ها در خردسالی
یه عالمه دعوام کرد
واسه تنبیه لفظی ات سر ور رفتن به خودت
واسه داغون بودن رابطه ات با پدرت

ببخشید
دوستت دارم

تنها یک انسان آگاهه که تلاش میکنه برای بهبود
آگاه باش به خودت
خودت رو بشناس تا بتونی کنترل کنی


میگن اگر کسی به واسطه روزه گرفتن در حال یا آینده دچار مشکل بشه

نباید روزه بگیره

ای ایهالناس این فقط برای جسم نیستا برای روح و روان هم هست

یعنی شما اگر به واسطه ی روزه گرفتن بی اعصاب میشی به ضرص قاطع خود خدا هم از اون بالا دو دقیقه بیاد پایین بهت میگه که روزه نگیری 

یعنی وقتی کسی روزه میگیره و پاچه هم میگیره

این آدم روزه بهش واجب نیست بوخودا

نگیرید عاقا نگیرید جنبه ندارید اعصاب ندارید

والا


میگن زنها با گوش عاشق میشن
پر بیراه هم نیست
البته برعکسش کاملااااا درسته
زنها با گوش ازتون دور میشن دوره دوره دور فرسنگ ها دور

یه روشی رو پیش بگیرم ک فکر میکنم تو این دو سه روزی ک دارم انجامش میدم حس بهتری دارم
و اون اینه
چیزی نزارم بمونه تو دلم. و هرچیزی علی گفت همون موقع بهش بگم ک چ حس بدی در من ایجاد میشه
مثلا وقتی میگه در خمیر دندان رو معلوم نیست کجا گذاشتم و بی حواسم
من ب جا اینکه تو دلم ناراحت بشم ک داره بهم زور میگه بهش گفتم ک اخرین بار در خمیردندان رو خودت برداشتی و بهش گفتم از اینکه بهم تهمت زده عذرخواهی باید بکنه و نحوه حرف زدنشو درست کنه

و وقتی بهش گفتم رو بالشتی ها  رو دربیاره تا بشورم غر غر کرد ک ی روز جمعه و فلان
منم گفتم پس کار تو خونه چی من ک هر روز تو خونه کار میکنم احتیاج ب ی روز برا استراحت ندارم و.
و نتیجه این شد ک خودش روبالشتی ها رو شست و پهن کرد

و درمورد دخترک امروز میخاست ی دوشاخه رو ب برق بزنه انقدر گفت خطر داره ک دخترک کاملا ترسیده بود.
من بهش گفتم اینجور اعتماد ب نفسش رو ازش میگیری همش نگو نکن نکن درعوض مراقبش باش

حس خوبی دارم ک اینجور حسم رو بیان میکنم به


ولی ی چیزی هست و اون اینکه آدمی ک ب سختی داره جلو میاد با ی تشر سریع برمیگرده عقب



 ژینا دوست دختر سابق شادمهر دوباره با شوهر سابقش رجوع کرد و پیجش پر از نمایشیه از خوشبختی و جالبه ک این دقیقا حس میشه ک همش نمایشه .شادمهرم ک رفته سفر ی جایی شبیه بهشته.

اگر بخام سخت نگیرم و اصل قضیه رو کلا زیر سوال نبرم. دو روزه دارم ب ملاکهای ازدواج فکر میکنم. و ب این نتایج رسیدم:  پولدار باشه رقصنده باشه. مهارت داشتع باشه.
الکی هم نگید پول خوشبختی نمیاره. چرا اتفاقا برا خوشبختی پول لازمه
اون رقصنده بودنم یعنی کارش این باشه شاااااید این مورد بتونه جایگزین بشه با موزیسین حرفه ای بودن مثل شادمهر (نه کمتر)
اون دوتای اول واسه اینکه زندگی رو شاد و زیبا و پر هیجان میکنه (3 تاش مهمه: شاد زیبا پرهیجان). سومی هم واسه تداوم زندگی و محکم شدن طناب پیوند لازمه
اینم پیوست اضافه میشه: فیزیکم بلد باشه. خب اینم مهمه. واسه دید و نگاهیه ک فیزیک میده و اثری تو افراد میزاره.

همینا بسه.سفارش بدیم بسازن خخخخخخخخ همزمانم باید باشه . لازم و کافی.

عشق مشقم کشکه . اینا باشه عشقم یواش یواش ظهور میکنه . البته قبلا گفته بودم تو ی پست ک تو ی نظرسنجی هم کسایی ک سنتی و با شناخت ازدواج کرده بودند ناراضی و پشیمان بودند هم کسثایی ک با عشق . اینا ک گفتم باشه کافیه

 

نکته نوشت: ولی در کل همتون یه مشت آشغالید ک زن رو واسه کردن و کلفتی میخواهید.


میخواستم ماشین رو پارک دوبل کنم یه ماشین از جلو اومد ایستاد تا من پارک کنم. ی جای کوچیک بود و دو طرفم ماشین پارک بود. کنار پیاده رو مغازه ها ک فروشنده ها اومده بودند بیرون و لب جدول نشسته بودند. همشون نگاهشون افتاد ب من ک تصمیم داشتم اونجا پارک کنم. خلاصه زیر سنگینی نگاه ده تا مردی ک منتظر بودند ی سوتی بدم تا بزنند زیر خنده پوزخند گوشه لبشون نشان از همین بود. خلاصه با دو فرمون تونستم پارک کنم.
پوزخند گوشه لب مردهای لب پیاده رو خشکید
سرشون رو چرخوندند و ب اطراف مشغول شدند
ماشینی ک جلو منتظر ایستاده بود اومد از کنارم رد شد
ی خانواده تو ماشین نشسته بودند آقای جوان راننده کنارم ترمز زد و گفت خانم آفرین عالی پارک کردی. گفتم مرسی
خانمهای توی ماشین داشتند لبخند میزدند
راستش رو بگم مث خر ذوق کردم

.

عصبانی شده خیلی زیاد میخاد هرچی دم دستشه رو پرت کنه
یه آینه داشت ک از زنعمو هدیه گرفته بود دورش دالبر بود. اینه اش زیر پای کارگرها شکست و خیلی غصه دار شد. و خاله بهش قول داد ی اینه براش میخره. اینه رو خریده بود ولی دورش دالبر نبود. و از این عصبانی بود.
تلفن بغلش بود با عصبانیت فراوان تلفن رو گرفت ک پرت کنه. بهش گفتم دختر اگر تلفن رو پرت کنی تلفن میشکنه و تو باید هرچییییی پول توی قلکت جمع کردی بیاری بدی ب اقاجون تا برای خونشون تلفن بخره
با مکث نگاهم کرد. فکر کردم نفهمیده چی گفتم . دوباره تکرار کردم. میخای پرت کنی پرت کن اما تلفن میشکنه و تو باید تماااام پولهای قلکت رو بدی اقاجون تا تلفن بخرن. و دیگه هیچ پولی برای خودت نمیمونه حتی ی پول
با حالت غصه دار نگام کرد گفت: ولی من پولهای قلکم رو برای تو نگه داشتم ک چیز برات بخرم
- برای من !!!! چرا من ؟؟؟!!!!
- میخواستم بدم بهت بری برای خودت ی ماشین بخری

عصبانیه و ناراحتم از عصبانیتش. میخندم و میگیرمش تو بغلم
انقدر این دختر تو حرفها توجه داره و یادش میمونه. که از مدتها پیش یادشه من چی میخام با اینکه اصلا بهش نگفتم لای حرفام با علی شنیده و برنامه ریخته پولاشو جمع کنه. و دقیقا حواسش خیلی جمه تا کسی بهش پول میده تندی میندازه تو قلکش
نگفت برای خودش چیزی بخره دوچرخه یا چیزهایی ک دوست داره
آخ آخ چقدر ادم یکیو میخاد که اینجوری دوستش داشته باشه. همینجور غیرمنتظره و عاشقانه


دیشب تو گروه دعوا شد

ی ادمی بود خیلی بی تربیت. بعد اومدن ب من چیز گفتن ک این استاد هست و مقاله داره و المانه و چیزی بهش نگی ی موقع. نمیدونم راست گفتن یا دروغ ولی ی چیزی رو خوب میدونم

درخت هرچی بارش بیشتر باشه سر ب زیر تره

100 تا مقاله هم ادم داشته باشه ولی بی تربیت باشه ب هیچ دردی نمیخوره.

مینویسم برای خودم یادم بمونه غرور ادمو نگیره. بقیه رو از بالا دیدن ادم بهش دچار نشه. مسخره کردن و توهین کردن دیگران ب سبب علم بیشتر ادم بهش دچار نشه. 

یادم نره برفرض محال ی چیزی شدم اگر کسی ی سوال ساده پرسید مسخره اش نکنم تحقیرش نکنم. این سواد نیست این خود بیسوادی محضه.

.

دیشب خواب شادمهرو دیدم خخخخ خواب دیدم اومده تهران من برا دیدنش میرم اما فکر میکنم اخه اونو ب من چکار اخه برم ببینمش ک چی بشه . بعد میرم سوار بی ارتی بشم برگردم ترمینال ک یهو منو میبینه تو چشمام نگاه میکنه و دستمو میگیره میکشه با خودش میبره. عاقا ی حس خوبی بود ک نگو. فقط از خواب پریدم نفهمیدم کجا برد منو. ولی ای حس خوبی بود ک منو اومد از تو ایستگاه پیدا کرد دستمو گرفت برد .

داشتم با ی خانومی چت میکردم درمورد محصولات ارایشیشون. اخرش گفتم ممنون پیجتون رو نگاه میکنم. برام نوشت درخدمتم. و استیکر قلب فرستاد❤❤

 


 فرار میکنم از این موقعیت
تلاش های مصر و مکررش برای بوسیدن
و همزمان زمزمه های "خیلی دوستت دارم"

نه طاقت ماندن دارم و نه پای رفتن
نه اینجا
نه آنجا

معجزه لازم دارم

تو قرار بود معجزه کنی واسم، معجزه ای به اندازه ی بزرگیت
پس چرا بدتر کردی

      

دیگه نمیتونم حتی ببوسمش
یه چیز خیلی کوچیک
یا شایدم بزرگ
متاسفم
واسه انقدر بد بودنم
واسه قدرتو ندونستن
به خدا نمیدونم باید چکار کنم
خیلی متاسفم واسه همه چیز
واسه بودنم تو زندگیت
.
جهان من آشوب است.


هنوز تو این فازه که من یه شوهری بکنم ب جای باباش ک رقص مثل شوهرش سوسن بلد باشه. میگه شوهر سوسنی بکن(یعنی مثل شوهر سوسن). مامانم بهش میگه اگر من چندتا نوه داشتم مثلا 4  5 تا تو لوس نمیشدی عزیزکرده نمیشدی. بعد میگه خب الان ک من هستم پس مامان یه چندتا شوهر دیگم بکنه تا چندتا بچه داشته باشه و تو چندتا نوه
(یعنی فکر میکرد که با یک شوهر میشه فقط یه بچه داشت. نمیدونم چرا این فکرو میکرد درحالیکه معنی خواهر برادر رو بلده)
شب اومدیم پایین یه کمی حرف زدیم موقع خواب . بعد:
میگه: یکی که دوست داشته اسمشو بگو
فکر میکنم
باز میگه اسم یکیو ک دوست داشته بگو دیگه
میگم مثلا پارسا
میگه خب ببین پارسا دوست نداشته برا همین باهات ازدواج نکرد و تو با بابا علی ازدواج کردی که دوست نداره

اخر نفهمیدیم پارسا دوستمون داشته یا نداشته
.
11 روز گذشت. هیچ مکالمه ی مشابهی نداشتیم یهوی بعد 11 روز . شب موقع خواب :
مامان میخاستی با پارسا ازدواج کنی. اخر خب چرا ازدواج نکردی؟؟؟
و با تعجب ب قیافه بهت زده من نگاه میکنه. بعد این روزها خیلی عجیب بود برام ی مکالمه ساده و بی اهمیت رو یادش مونده بود
هیچی نمیگم بحث رو عوض میکنم کلا یادش بره
.
تو خیلی مهربونی گل گلی من
نیدلینگ کردم اومدیم مهمونی عمو دیدیم زن دایی ها هم هستند
نتیجه این شد ک من برم تو اتاق اصلن منو نبینند
موقع شام ک میخاستند بیان طبقه بالا رفتم تو اتاق.
شام تو اتاق خوردم و اونجا بودم. همش میامدی بهم سر میزدی
بعد شام اومدی گریه کنان. میگفتی قلبت شکسته 10 تا چون صورتم اینطور شده. گفتی بی من کیک نمیخوری
اومدی ی بشقاب دستت بود. توش سه تا البالو بود. گفتی کیکت رو خوردی اما الوهاش رو نخوردی برا من اوردی. من میدونستم تو چقدر زیاد البالوها رو دوست داری. گفتی اوردم تو بخوری. گفتم بیا باهم میخوریم خیلی خوشحال شدی. باهم خوردیم
فکر کردی من کیک نخوردم یکمی بعد دوباره با ی بشقاب کیک اومدی نمیدونستی کیک خوردم.
بعدا فهمیدم رفته بودی به کسی ک کیک میزاره گفته بودی بازم بهت کیک بده و اوردی برای من
.
خیلی دوست داره صورتشو و لپشو بماله ب صورتم
از وقتی نیدلینگ کردم نمیتونه و انگار ک در عذابه
همش میگه میخام خودمو بمالم ب صورتت نمیتونم
امروز صبح از خواب بیدار شد کمی ک گذشت ی راه حل ب ذهنش رسیو گفت مامان البوم عکسا رو بیار
البوم رو اوردم
خودشو میمالید به عکسهام☺

سه روز از اون اخرین باری ک از قضیه ازدواج و پارسا حرف زو گذشت
امروز یهو موقع بازی کردن با فکر میگه: مامان تو خودت میخاستی با پارسا ازدواج کنی یا با علی آقا؟؟

هیچی نمیگم یادش بره

رسما به غلط کردن افتادم چ گیری کردیما  


یه کارتونی هست به اسم "چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم"

یه دختر و یه پسر تو کارتون هستند که هرکدوم سوار بر اژدهای خودشون دارن پرواز میکنن. دخترک داره نگاه میکنه

یهو با لبخندی شیطنت آمیز میگه: ببین چقدررررر دوسشششش دارهههههه

میگم: دوسش داره؟ چرا؟

میگه: بهش گفت از من دور نشو   (دختر و پسره ناگهان وارد یه منطقه خطرناک شده بودند پسره به دختره گفته از من دور نشو)

میگم : چرا خب گفته ازش دور نشه دختره؟

میگه: چون پسره نمیخاد دختره به خطر بیفته

میگم: عه چه جالبه

میگه: چون دوسش داره نمیخاد دختره گیر بیفته  (اسم دختره رو میگفت که من یادم نیست اسمشو . الان میگه اسمش آسریت هست)

میگم: تو اصلن از کجا میدونی دوسش داره؟

با یه نگاه عاقل اندر فلان بهم میگه: مغزم بهم میگه

 

یه کمی دیگه میگذره یه صحنه دیگه است که یه زن و شوهر بعد از سال ها که همدیگه رو گم کرده بودند پیدا میکنن.

داره کوچولو کوچولو میخنده

بهش میگم: نکنه اینا هم همو دوست دارن؟

با اطمینان میگه : آره دیگه نمیبینی دستشووو گرفتتتت . همکاری هم با هم میکنن (در بهبوهه جنگ با یه عده دیگه بودند)  و دعواشم نکرده اصن.

 

خیلی کامل و زیبا تو چند دیالوگ دوست داشتن رو تعریف کرد. نشانه هاشو گفت.

فرقی نمیکنه واقعا فرقی نمیکنه دختر 4 ساله باشی یا زن 40 ساله یا حتی 80 ساله . ایرانی باشی اروپایی باشی امریکایی باشی ژاپنی باشی واقعا هیچ فرقی نمیکنه اهل کجا باشی یا چند سالت باشه. تو همه جای دنیا و در همه سنین حرفهای دخترک 4 ساله ی من حقیقت رو نشون میده.

 


وقتی که با وجود عشق. اما عاقلانه انتخاب میکنی.

این فیلم شروع چندان جذابی نداره. اما مسیر خوبی طی میکنه به تدریج.
همه چیز خوبه ولی همش نگرانی که الانه ک همه چیز بهم بخوره یا یه اتفاق بد بیفته

شاید برای اینکه اطمینان نداری چیزای خوب و خوشحال کننده همیشگی باشه.
چیزای خوب زندگی همیشه تموم میشه

همیشه منتظری یه جا یه روزی خراب بشه؛ تموم بشه.

میبینی که تموم میشه
.

هرکدوم ی مسیرو میرن جاده ها در نهایت دوباره بهم میرسن
میبینی که بقیه ادما کوچیک و کوچیکتر میشن
این یه حقیقته
ما برای دیگری ساخته نشدیم
اون توی آخر راهه ، اما اخرش فقط یه اتفاق می افته
زمستون لعنتی از راه میرسه

هیچ راه برگشتی نیست
تو حسش کردی
و بعدش تو سعی میکنی یادت بیاد که به چه دلیلی همه اینا شروع شد
و تو میفهمی که قبل از اینکه فکرشو بکنی شروع شده (your name). مدتها قبل
و این به خاطر اون لحظه ست
حالا فهمیدی که هرچیزی فقط یه بار اتفاق می افته
و هرقدرم که سخت تلاش کنی دیگه هیچ وقت دوباره همون حس رو پیدا نمیکنی
و تو دیگه هیچ وقت حس نمیکنی که سه متر بالاتر از بهشتی.

.

امشب : دوتا فیلم اماده کرده بودم ببینیم که دیروز یکیشو دیدیم . بد تموم شد. چیزای خوب نمیمونه

امروز خواستیم فیلم دوم رو ببینیم در کمال ناباوری دیدم عههه این قسمت دوم همون فیلم دیروزیه. درحالیکه من دان کرده بودم اما یادم رفته بود این فیلم دو قسمتی شایدم سه قسمتیه

یه کمی خوشحال شدم فکر میکردم شاید حوادث خوب قسمت دوم . غم انگیز بودن قسمت اول را جبران کنه

ولی نمیشه

بدتر از قبل میشه

خیلی خیلی بدتر از قبل خیلی

روزهای خوبی که شبیه رویا هستند پایدار نیستند

انگار انسان فقط واسه زجر کشیدن و رنج دیدن به این دنیا اومده


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

رشد و بهبود رابطه دوستی dostankhob.com دوست دارم مشاوره کنکور (گروه مشاوره ای_آموزشی هکتو) Thought of Fatima (تفکر فاطمی) آموزش افزایش امنیت وردپرس توليد و پخش لباس بچه چرند و پرند های یک پفک نمکی همه چی موجوده کشاورزی و دام داری راستی